FarnooshMomeni-Logo-01

درباره

در این صفحه کمی بیشتر با من آشنا خواهید شد.

درباره من

من فرنوش مومنی هستم ...

فرنوش یعنی خردی که به کار گرفته شود. و مومنی به کسی می‌گویند که منتصب است به ایمان و باور داشتن‌.

تحصیلات من

دکترای نخصصی روانشناسی از دانشگاه علوم تحقیقات

تخصص من

مادر پروری و فرزند پروری

مخاطبین من

تمامی مادران و بانوان

دوره های آموزشی من

آموزش مادرپروری و روانشناسی کودکان و مادران

من فرنوش مومنی هستم و از دل ترس هام رشد کردم ، قبل از اینکه به دنیا بیام اتفاقی افتاد که زندگی من رو تحت تاثیر قرار داد. تولد برداری بزرگتر که توانیاب بود ، فرشاد برادر من که مبتلا به سندروم داون است و بر این اساس مادرم ( فروغ جان ) که زنی فداکار ، دوست داشتنی و منضبط است ، تحت تاثیر این اتفاق همیشه مراقب بود ما درد، خطر، ترس را تجربه نکنیم ، یادم میاد مراقبت مامان در حدی بود که اجازه نداد من در سن هفت سالگی در مراسم تشییع مادربزرگ حاضر شوم ، چون می‌ترسید من بترسم و نگرانی ها از آسیب ندیدن من ، نتیجه اش شد ، عرق سرد لحظه چکاپ دندانپزشکی ، انقباض شدید موقع قرار گرفتن در ارتفاع، تپش قلب با دیدن گربه، تلقین بیماری…خلاصه سال های زیادی از زندگیم با این ترس ها گذشت، با فوبیا، گذشته ای که آینده زندگیم را تغییر داد.
سخت‌تر از تحمل هر ترسی بنظرم ملامت و سرزنش اطرافیان اذیتم میکرد.
در سال ۸۶ با انسانی که در مقابل این ترسها همراهم همدلی میکرد آشنا شدم و ازدواج کردم. اما مدتی بعد از ازدواج ، از این‌شرایط احساس کلافگی میکردم، انگار دیگه باید فکری به حالش میکردم و برای اصلاح این باورهام پیش یک آدم کار بلد میرفتم تا بهم کمک کنه ازشون گذر کنم.
اون سال ها کسانی که به مشاور و روان درمانگر مراجعه میکردند انگشت شمار بودند، اما من از تصمیمم بسیار راضی بودم، هر جلسه که پیش می‌رفت و نتیجه رو می دیدم کم کم به روانشناسی و تاثیر آن باور عمیق پیدا کردم. با شروع درمان متوجه شدم بخش مهمی از فوبیاهای من ، مربوط به کودکیم برمیگردند و‌از نظر درمانگرم‌، شکل گیری همه آن ترس ها، به خاطر مراقبت های بیش از اندازه والدینم بود.در همان مسیر درمان، متوجه شدم در بین همه آدم ها، چقدر دغدغه حل نشده وجود دارد و کنجکاوی برای فهم و درک هر کدوم با میل و اشتیاقی من را به دنبال خودش میکشاند.شاید رو به رو شدن با ترس هام، در بسته ای بود که دروازه ورود من به دنیای روانشناسی شد.
لیسانس جامعه شناسی داشتم و ده سال بود کار حسابداری میکردم که شروع کردم به تحصیل در رشته روانشناسی و با ذوق و پشتکار تو مسیر آموزش قرار گرفتم ، واقعیت رو بگم یکی از ویژگی های مثبت تربیت والدینم تمرکز بر اعتماد به نفس و‌ تلاش ما بود. لیسانس روانشناسی را با تطبیق دروس عمومی جامعه شناسی طی سه سال خوندم و بلافاصله وارد مقطع ارشد شدم.در محیط کار و منزل از هر فرصتی استفاده میکردم که یاد بگیریم و البته همراهی همسرم مهمترین پیشران من در این مسیر بود.
با اینکه فوق لیسانس دانشگاه کرج قبول شدم ، اما فاصله محل کار و منزلم تا دانشگاه باعث نشد از راه منصرف شوم ، علاوه بر تحصیلات رسمی ، در هر دوره ای علاوه بر کلاسهای دانشگاه برای تکمیل مهارتهایم ثبت نام میکردم تا علاوه بر یادگرفتن چیزهایی که دوست دارم و لازم دارم چیزی از قلم نیفته و بتونم مسئولیت این کار رو‌ درست به عهده بگیرم و در چشم به هم زدنی خودم را سر جلسه دفاع دکتر یافتم. هر چند این چشم به هم زدن ۹ سال طول کشید. حالا به جرات میتونم بگم من دیگه فرنوش قبل نبودم، تمام این مسیر با همه زحمت ها و تلاش هاش برای من دستاورد بزرگی داشت و‌ اون شناخت خودم بود. این شد که بعد از چهارده سال زندگی مشترک، آگاهانه انتخاب کردم یکی از بزرگترین‌ ترس هام رو کنار بگذارم و شدم ( مادر دانا )
بر اساس آموخته ها و تجربیاتم ، حالا دیگه مطمئن بودم آموزش به کودک بدون آگاه سازی والدین نتایج مثبتی نخواهد داشت ، بنابراین تصمیم گرفتم الویت تمرکزم را بر رشد و‌ شناخت و خودآگاهی مادران (مادرپروری) بگذارم تا کمک کنم این احساس رضایت از درون برای شما هم اتفاق بیفتد، خوشحالم که در این مسیر کنارم هستید…