“مدتهاست دیگر از هیچ اتفاقی خوشحال نمیشوم. اصلا حوصله خودم را هم ندارم. روزها مثل هم تکرار میشوند، بدون هیچ تغییری. انقدر احساس خستگی میکنم که توان انجام کاری را ندارم. حتی تمرکز کردن روی سادهترین موضوعات هم برایم غیرممکن است. ترجیح میدهم ساعت ها بخوابم، تا فکر و خیالی به سراغم نیاید. گاهی اوقات انقدر از زندگی دلسرد میشوم که …»2 کموبیش همه ما یک یا چند موقعیت این چنینی را تجربه کردهایم. در این مقاله میخواهم از این صحبت کنم که این نشانهها چه وقت به معنای افسردگیست و چه زمانی تنها با چند تغییر ساده میتوانید به زندگی عادی بازگردید.
آیا واقعا افسردهایم یا غمگین؟
اغلب وقتی کسی دچار چنین علائمی میشود، نزدیکانش تلاش میکنند تغییری در حال او ایجاد کنند. این توجهها اما از طرف مقابل اینگونه دیده میشود: «بیدلیل دور من جمع میشوند یا به بیرون دعوتم میکنند. گاهی برای اینکه ناراحت نشوند همراهشان میروم اما من در تمام آن لحظات هیچ لذتی نمیبرم. لحظه شماری میکنم تا دوباره به به تنهایی و خلوت خودم برگردم …”2 راهحلهایی آنها از یکدیگر دور و دورتر میکند.
از طرفی زمانهایی پیش میآید که گرفته و غمگینیم و حوصله انجام هیچ کاری را نداریم. به ویژه در این روزهای خانه نشینی ممکن است بیش از گذشته چنین حال و هوایی را تجربه کنیم.
ما در واکنش به پیرامون و وقایع اطرافمان هیجانات متفاوتی را تجربه میکنیم، حتی زمانی که غمگین هستیم. وقتی که کارهایمان آن طور که میخواهیم پیش نمیرود، در یک رابطه عاطفی شکست میخوریم یا عزیزی را از دست میدهیم، ناراحت میشویم. داشتن احساسا ناراحتی واکنش طبیعی ما به این پیشامدهاست. اما زمانی که این غمگینی روزها و ماهها ادامه پیدا میکند و ما دیگر از هیچ اتفاق خوشایندی لذت نمیبریم، باید به وجود افسردگی در خودمان شک کنیم.1
دقیقا چه کسی افسرده است؟
بهنظر میرسد افسردگی در قرن حاضر بیش از گذشته شایع است. اختلالی که نگاه افراد را نسبت به خود، دنیا و آینده (مثلث شناختی افسردگی) به شکلی منفی تغییر داده و مانع از بازگشت افراد به زندگی طبیعیشان میشود.
از مادری که پس از ازدواج دخترش، بخاطر جای او خالی او را در خانه معنایی برای زندگیش پیدا نمیکند؛ تا پدری که غم سنگین از دست دادن فرزندش دلیل زندهبودن را از او گرفتهاست. مواردی که همگی در گروه اختلال افسردگی قراردارند و چه با تمرینهای ساده، چه با استفاده از شوک الکتریکی به درمان نیاز دارند. از طرف دیگر گاهی با افرادی مواجه میشوم که بجای حل مسائلشان بهخود برچسب افسردگی میزنند. حتی مراجعی داشتم که سالها با افسردهخویی همزیستی داشتهاند چون گمان میکرد خود قادر به عبور از آن است.2
خوب است بدانید در دنیایی زندگی میکنیم که نزدیک به 264 میلیون نفر در دنیا با افسردگی دستوپنجه نرم میکنند.3 این گستردگی نتیجه سبک زندگی، شرایط محیطی یا اتفاقات ناخوشایند باشد بازهم افسردگی است. اما تشخیص آن تنها از عهده یک درمانگر خبره برمیآید. نه از آن بترسید، چون درمانپذیر است و نه تابلوی افسردگی دست بگیرید، چون کمکی به شما نمیکند.
منابع:
۱.کتاب خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک، ترجمه دکتر فرزین رضایی