آیا من نیاز های فرزندم را تامین میکنم؟

ارتباطی که بین مراقب اولیه ( که عموما مادر هست ) و نوزاد وجود دارد ، باعث ایجاد یک پیوند عاطفی و دلبستگی بین مادر و نوزاد میشود و با گذشت زمان این پیوند و ارتباط ، یک چهارچوب فکری و یک نگرش در کودک ، نسبت به خودش و دیگران به وجود می آورد.

دیدگاهی که مثل یک پنجره و دریچه از افکار کودک به جهان بیرونه و کودک از پشت اون پنجره به دیگران ، خودش ، موقعیت های مختلف و … نگاه میکنه و بر همین اساس قضاوت میکنه ، تصمیم میگیره و رفتار میکنه.

اگر این ارتباط اولیه غنی باشه و نیاز های عاطفی ، جسمی و … کودک تامین بشه ، کودک از دریچه اعتماد به جهان نگاه میکنه و باور داره کسی هست که میتونه به اون اعتماد کنه ، کسی که منبع آرامش و امنیت کودکه ، کسی که در مواقع ضروری نیازش رو تامین میکنه .
و نتیجه ی این اعتماد و نگرش ، این میشه که کودک با گذشت زمان و بیشتر شدن توانایی هاش ، با احساس امنیت و اطمینان از والد فاصله میگیره تا جهان را کشف کنه.

 

 

اما اگر این ارتباط ناکافی باشه و نیاز های کودک به خوبی تامین نشه ، با گذشت زمان کودک به این باور میرسه که دنیا جای امن و قابل اعتمادی نیست ، چراکه اولین شخصی که با اون ارتباط داشته قابل اعتماد نبوده و در نتیجه برای اینکه بتونه نیازهاش رو تامین کنه و به این خاطر که میترسه از اینکه والدش اون رو فراموش کنه ، مدام به والد میچسبه و تقریبا از کنارش تکون نمیخوره و یا برعکس فاصله زیادی میگیره.
بنابراین ارتباط من به عنوان والد با کودکم  ، مهمترین و اساسی ترین ارتباط عاطفی در زندگی فرزندمه و ریشه و پایه تمام ارتباط های عاطفی و بعدی اون رو میسازه .

سوالی که اینجا برای ما مطرح میشه اینه که
آیا من نیازهای فرزندم را به خوبی تامین کردم/ میکنم ؟
آیا ارتباط درستی با کودکم دارم؟

پاسخ این سوال منو میبره به کودکی خودم
والدین من در کودکی چگونه ارتباطی با من داشتن؟
و بعد یک قدم عقب تر
والدینِ پدر و مادر من در کودکی چگونه ارتباطی با اونها داشتن؟
آیا نیاز های ما ( من ، پدر و مادرم ، والدین پدر و مادرم و …)  به خوبی تامین شده؟

در واقع همه ی ما بخشی از یک زنجیره ی بزرگ هستیم و ارتباطی که با  پدر و مادرمون داریم ، نگرشی در ما ایجاد میکنه که ما هم بر اساس همون نگرش با فرزندمون ارتباط برقرار میکنیم و اون نگرش رو به فرزندمون منتقل میکنیم و بعد ها هم فرزند ما به فرزندش و …

بنابراین ما برای اینکه بتونیم نیاز های کودکمون رو تامین کنیم دو راه داریم :

راه اول : صرفا از تکنیک های فرزندپروری استفاده کنیم .
راه دوم : خودمون رو بشناسیم و با خودمون ارتباط برقرار کنیم .
اما تفاوت این دو راه چیه ؟
کدوم راه بهتره؟
اینکه خودمون رو بشناسیم چه ربطی به برقراری ارتباط درست با کودکمون داره؟

راه اول ، راه خوبیه اما مثل لوله ی پوسیده ای هست که هربار به جای عوض کردنش ، روی قسمتی که نشتی داره چسب بزنیم.
اما راه دوم ، یعنی یک تعمیر اساسی.
اولش سخت تره ، ولی بعدش خیالمون راحته که دیگه نشتی نداره.

بنابراین برای من ، قدم اول و مهمترین قدم اینه که به خودم نگاه کنم

ارتباط من با والدینم به چه شکل بوده؟
چه نیازی در من تامین نشده؟
چه کمبودهایی داشتم و دارم؟
نقاط ضعف و قوت من چیه؟
الان که به خاطر یک موضوع کوچیک کلافه ، عصبی و پرخاشگر میشم ، دلیلش چیه؟

چراکه اگر من به عنوان والد نسبت به کمبود ها ، ناراحتی ها ، ضعف ها و … خودم آگاه باشم و برای اصلاح اونها قدم بردارم ، میتونم ارتباط درستی با کودکم داشته باشم و به جای اینکه کمبودها و ضعف های خودم رو به کودکم منتقل کنم ، به عنوان بخشی از زنجیره ی بزرگی که هستم، میتونم یک تغییر مثبت رو ایجاد کنم و به فرزندم و نسل های بعد منتقل کنم…

این بلاگ تحت نظارت فرنوش مومنی تهیه و تولید شده.