وقتی در موقعیتی با ترسهایمان روبرو میشویم، افکار منفی اولین سپر دفاعی ما هستند. پیشبینی احتمال خطر درست همان چیزیست که ذهن ما بصورت خودکار درگیرش میشود. در این شرایط توقف آگاهانه افکار منفی و بازدارنده، تنها با به چالش کشیدن آن ممکن میشود. برای این کار یک تمرین ساده میتواند به شما کمک کند.
درباره افکارآزاردهندهتان سوال کنید
پرسش درست درباره افکارمان باعث میشود بجای تکرار یک احتمال، فرصت بررسی احتمالات دیگر و واقعیتر داشتهباشیم. اما سوال درست، چه سوالی است؟ سوالی که کمک کند تا مجبور شوید هراستان نسبت به آن موقعیت را زیر سوال ببرید. بگذارید با چند مثال بیشتر درباره آن صحبت کنیم. هر گاه فکری منفی به سراغتان آمد، پیشنهاد میکنم این سوالات را از خودتان بپرسید:
تفکر منفی: «آسانسور خراب میشود و من داخلش گیر میکنم و خفه میشوم.»
سوال:
پاسخ:
سوال درست بعدی این است که از خودتان بپرسید: اگر اتفاقی رخ دهد، کاری از دست شما بر میآید؟
پاسخ:
با این جواب زمان این است که از خودتان بپرسید: آیا شما دچار یک اشتباه فکری شدهاید؟
پاسخ:
حال اگر قرار باشد به دوستتان که این هراس را دارد، درباره آن حرفی بزنید، چه میگویید؟
پاسخ:
اگر قرار باشد برای این نوع تفکراتتان مزایا و معایبی در نظر بگیرید، چه مینویسید؟
پاسخ:
فکر میکنم که این افکار من را تا حدی از کار میاندازند، چون مجبورم که با کیسههای سنگین خرید از تعداد زیادی پله بالا بروم، در حالی که همسایگانم از آسانسور استفاده میکنند.
یا
این افکار باعث میشوند که ترس خود را به چالش نکشم و بر آن غلبه نکنم.
پاسخهایتان را دوباره ارزیابی کنید
زمانی که که این سوالها را از خود پرسیدید، پاسخهای خود را دوباره بخوانید. آیا میتوانید افکار منفیتان را دوباره ارزیابی کنید و به دیدگاه منطقی تری دست پیدا کنید؟ برای مثال میتوانید اینگونه فکر کنید: «تقریبا غیرممکن است که آسانسور بیدلیل خراب شود. اگر احیانا این اتفاق افتاد، من میتوانم از دکمهی هشدار استفاده و درخواست کمک کنم.»
اگرچه بعد از این تمرین هم ممکن است از مواجهه با فوبیای خود احساس اضطراب کنید، اما با چالشکشیدن افکار آزاردهنده، به بهبود اعتمادبهنفس شما کمک میکند. با این حال هر اضطرابی که هنگام روبروشدن با هراسها احساس میکنید یک واکنش طبیعی از سوی بدن شماست. به یاد داشتهباشید این اضطراب بهمرور از بین میرود.
تجربه شخصی من: ترسی به بزرگی یک سگ مینیاتوری
ده سال پیش وقتی سگ مینیاتوری بدون قلاده و با بازیگوشی از آسانسور به سمتم بیرون پرید، فکری جز ترس از آسیب احتمالی که آن سگ به ذهنم خطور نمیکرد. آن هم سگی که به زور اندازه اش به یک کف دست میرسید. احتمالا در آنهنگام همسایهها با صحنه ای کمیک اکشن روبرو شده بودند. من که جیغ کشان به هر طرف میدویدم تا از سگی که یک دهم من هم نبود فرار کنم! حتی نزدیک بود به خودم هم آسیب بزنم و از پلهها پرت شوم!
اگر در آنلحظه افکار منفیم یعنی نگرانی از آسیب دیدن توسط یک توله سگ مینیاتوری را شناسایی و سپس به چالش میکشیدم؛ اگر همانند همسایههای متعجبم به همان اندازه خندهدار و بیدلیل به ترسم نگاه میکردم، هیچ گاه آن واکنش را از خود نشان نمیدادم.
اگر بتوانید جسورانه افکارتان را به چالش بکشید، قدمی بزرگی برای درمان فوبیای خود برداشتهاید. چرا که افکار ماست که رفتارمان را میسازد و رفتار ما زندگیمان را. فوبیا شاید چیزی شبیه وسواس باشد، هرچه بیشتر با آن مدارا کنید بیشتر در آن غرق میشوید.
منبع: کتاب راهنمای خودمراقبتی فوبیا، جیمز کلارک، 2007