تصور کنید که فرزند تون میخوره زمین و در حال گریه کردن و ابراز بیقراری و درد هست و بعد ما در جایگاه والد بگیم ، چیزی نشدی مامان ، گریه نکن !
تصور این لحظه وقتی خودم رو میزارم بجای اون بچه انقدر عصبیم میکنه که دلم میخواد بابت اون درد زجه بزنم به جای گریه. در واقع فرزند ما با واکنش گریه و بی قراری میخواد ما رو از درد و ناراحتی که تجربه کرده باخبر کنه ، میخواد بگه من رو ببین ، احساسِ درد من رو ببین . اما منِ والد با پاسخم ، دارم علنا تو چشماش نگاه میکنم و احساسش رو انکار میکنم و بی اهمیت جلوه میدم و میگم چیزی نشده . و فکر میکنم اینطوری میتونم آرومش کنم !
حالا این رو تعمیم بدیم به بخشهای دیگه که حتی تو روابط خودمون تو بزرگسالان هم به چشم میخوره .
مثلا یک روزی که خیلی خسته ایم و خستگیمون رو ابراز میکنیم اما مخاطب ما( پارتنر ، دوست ، همسر و …)به ما میگه؛ خب برو استراحت کن ، ما اون لحظه راهکار نمیخوایم ، نیاز به همدردی داریم اما در نهایت با پاسخی که میگیریم نه تنها احساس درک نشدن میکنیم بلکه همزمان احساس خشم هم تجربه میکنیم.
ایناهارو میگم که ببینیم بچههای ما هم همینطور هستند ، اینکه ما فکر میکنیم بچهها همکاری کافی رو نمیکنن و میخواهند کفر ما رو در بیارن ، اشتباهه .
مثلا وقتی بچهی من میگه من سیبزمینی میخوام و من سیب زمینی ندارم ، میتونم خیلی بی تفاوت بگم مامان تموم شده ، نداریم ، اما این واکنش ممکنه باعث بشه فرزند ما بیشتر اصرار کنه و حتی گریه و پرخاشگری هم بکنه که مورد توجه واقع بشه و بابت این رفتارش، من والد عصبی بشم ، درنهایت صدای من بره بالا و بگم مگه نمیفهمی نداریم .
و یا به جاش میتونیم در اون لحظه احساس و نیاز کودکمون رو ببینیم و وقتی میگه مامان من سیبزمینی میخوام ، بگیم ؛ مامان جان نیازت رو میفهمم و میدونم چقدر دوست داشتی الان سیبزمینی داشتیم ، ولی متاسفانه الان تو خونه سیبزمینی نداریم ولی میتونم بهت پیشنهاد دیگهای بدم .
و یه پیشنهاد جذابتر که میدونم با خلق و خوی کودک من سازگاره بهش بدم.
یا توی یک موقعیت دیگه ، داریم میریم بیرون و هوا سرده ، به جای اینکه دائما بگیم که لباس گرم بپوش ، به احساس کودکمون توجه کنیم ، شاید سرمایی که من رو آزار میده برای فرزندم آزاردهنده نیست و برعکس اگر لباس گرم تر بپوشه کلافه میشه .
و یا شاید میخواد انکار کنه و میگه نه هوا خوبه و من میخوام اینو بپوشم. اینجا من میتونم انتخاب کنم وارد یک بحث و کشمکش با کودکم بشم که نه الا و بلا همین رو باید بپوشی و یا میتونم اجازه بدم انتخاب کنه .
شاید اون دما اونقدر هم سرد نباشه یا نهایتش یک سرماخوردگی تجربه کنه ، باشه ، ولی اینطور یاد بگیره که پیامد تصمیماتش رو بپذیره.
یا توی یک موقعیت دیگه وقتی داره از ناراحتیش حرف میزنه و میگه اسباببازیمو گم کردم ، نگم مهم نیست ، نگم برات یکی دیگه میخرم یا چرا حواست رو جمع نمیکنی .
سعی کنم از دید کودکم به موضوع نگاه کنم و پاسخ انعکاسی بدم، میتونم در این مواقع بگم : عزیزم متاسفم میفهمم چه حال بدی رو داری تجربه میکنی .
با این کلمات شما هم کودکتون رو تسکین دادین و باهاش همدردی کردین و هم بهش یاد دادین گاهی شرایط اونجور که میخواد پیش نمیره اما باید ناراحتیش رو بپذیره ، انکار نکنه و تحمل ناکامی های زندگی رو داشته باشه.
والد بودن خیلی صبر میخواد ، این که من توی فرصت های مختلف متناسب با حال و هوای بچم درکش کنم ، نیازشو ببینم و بتونم باهاش همدلی کنم کار آسونی نیست .
اما تصور کنید وقتی شخصی با خود ما اینطور همدلانه برخورد میکنه ، چقدر حس خوبی به ما میده ؟
وقتی داریم با کسی درد و دل میکنیم و اون شخص با ما همدردی میکنه و مارو درک میکنه چقدر احساس دیده شدن و شنیده شدن پیدا میکنیم و آرامش میگیریم.
خیلی از ماها این حس رو تجربه کردیم که والدینمون مارو درک نکردن و چقدر بابتش رنج کشیدیم، چقدر خوبه که ما دوباره عامل این احساس رنج در بچه هامون نباشیم ، ما میتونیم با چندتا راهکار ساده ، شنونده باشیم ، همدل باشیم ، کودکمون و احساساتش رو ببینیم و درک کنیم ، بهشون احترام بزاریم .
وقتی ما احساساتشون رو درست ببینیم ، بهشون بازخورد متناسب با اون احساس رو بدیم ، خیلی تعامل مون راحتتر و روان تر میشه و اینطور بهتر به ما اعتماد میکنن و برای درد و دل کردن ما میشیم بستر امن فرزندمون …
منابع :